«غیرت ایرانی»؛ زبان مشترک امروز ما

خبر یار ، گروه مجله -فاطمه برزویی: به صورت خودجوش آمده بودند برای کشورمان برای ایران، ساعت ده و نیم صبح، میدان انقلاب. جمعیت از گوشه‌گوشه تهران روانه شده. یکی از رباط‌کریم آمده، دیگری از اسلام‌شهر،

تاریخ انتشار: 6/14/2025 11:50:19 PM

«غیرت ایرانی»؛ زبان مشترک امروز ما

«غیرت ایرانی»؛ زبان مشترک امروز ما

خبر یار ، گروه مجله -فاطمه برزویی: به صورت خودجوش آمده بودند برای کشورمان برای ایران، ساعت ده و نیم صبح، میدان انقلاب. جمعیت از گوشه‌گوشه تهران روانه شده. یکی از رباط‌کریم آمده، دیگری از اسلام‌شهر، آن یکی از مرکز شهر. خانواده‌ها آمده‌اند. مادری با دو دختر کوچکش، پدری با فرزند خردسالش. غم و ماتم در نگاهشان مشخص است اما فریادی واحد از گلوی همه بلند می‌شود: «مرگ بر اسرائیل.» زنی که در صف اول ایستاده، چادرش را محکم‌تر دور خود می‌پیچد و با صدایی بلند می‌گوید: «ما به خاطر بچه‌هایی که کشته شدند آمده‌ایم. نمی‌گذاریم خونشان روی زمین بماند.»

«ما با هر اعتقادی که باشیم، یک چیز داریم که ما را کنار هم نگه می‌دارد؛ غیرت ایرانی.» بنر این جمله را دختری با صورت خیس از اشک، در میدان انقلاب به دست دارد. آمده است تا فریاد بزند، تا بگوید که این خاک تنها نیست و با تکیه به کشورش استوار در مقابل جنایات صهیونیستی می‌ایستد، بیش از دو سال از طوفان الاقصی گذشته، جنگی که نه‌فقط خانه‌ها، که کودکی را از کودکی انداخت و در دل غزه، ۱۸ هزار کودک بی‌هیچ پناهی به خاک سپرده شدند. حدود ۱۳ هزار زن، در آن جنگ ناجوانمردانه شهید شدند؛ بی‌گناه، بی‌پناه حالا، بعد از دو سال، آن جنگ از آن سوی مرزها گذشته و رسیده به دل همین میدان، به چشم همین مردم و آن‌ها آمده‌اند، تا بگویند هنوز ایستاده‌اند.

نماز جمعه‌ای که بوی خون می‌دهد

بعد از راهپیمایی، نماز جمعه این هفته در دانشگاه تهران برگزار می‌شود. جای سوزن انداختن نیست. حیاط دانشگاه و فضای اطرافش پر از جمعیت شده، آن‌قدر که خیلی‌ها چادر روی زمین انداخته‌اند و همان‌جا نشسته‌اند. گوشه‌ای پیدا می‌کنم، کنار دو پیرزن که آرام و بی‌صدا نشسته‌اند. یکی از آن‌ها دست‌هایی دارد که با حنا رنگ گرفته‌اند؛ با چین‌وچروک‌هایی آشنا، شبیه دستان مادربزرگم. زیر لب ذکر می‌گوید، تسبیحش آرام در دستانش می‌چرخد. نگاهش می‌کنم. انگار از چشم‌هایم می‌خوانَد که تنها آمده‌ام، که کسی را ندارم برای شریک کردن این غمِ جمعی. لبخند آرامی می‌زند، تسبیحی از کیفش در می‌آورد و بی‌صدا به دستم می‌دهد.

آرام می‌گوید: «ذکر بگو مادر… دعا کن سردار حاجی‌زاده زنده باشه… دعا کن مجروحان صحیح و سالم باشن.» سرم را پایین می‌اندازم، تسبیح را در دست می‌گیرم و شروع می‌کنم. چشم‌هایم پر از اشک می‌شود بی‌آنکه بریزد. بخشی از یک درد مشترک شده‌ام. پیرزن کناری‌اش در همان حال که اشک‌هایش را با گوشه روسری پاک می‌کند، با صدایی پر از آه می‌گوید: «از وقتی حاج قاسم رفت… هیچی درست نشد. قسم به خونش… صبح‌های جمعه بعد از سیزدهم دی‌ماه، واسه من شده یه کابوسِ تکراری. این نماز جمعه، بوی خون می‌ده دخترم… بوی شهادت.» احساس می‌کنم باید بلند شوم. شاید با آدم‌های دیگر هم چند کلمه حرف بزنم. تسبیح را با احترام به پیرزن برمی‌گردانم. لبخند می‌زند و با نگاهش بدرقه‌ام می‌کند.

خون شهیدان فریاد ما شد

چند قدم آن‌طرف‌تر، دختری با مانتوی آبی دو زانو روی زمین نشسته. سرش را روی پاهایش گذاشته و خیره مانده به روبه‌رو. می‌روم کنار او می‌نشینم. کمی جا باز می‌کند. بعد آهسته می‌پرسم: «تو هم تنهایی؟» جواب می‌دهد نه و همان لحظه دختری دیگر نزدیک می‌شود و می‌گوید: «اینجا هیچکس تنها نیست، غیرت ایرانی ما را اینجا کنار هم جمع کرده. فرقی نمی‌کند اهل کدام دین یا قومیت باشیم یا حتی عقیده سیاسی‌مان چه باشد. امروز همه برای بچه‌هایی که از دست رفته‌اند، اینجاییم.»

راست گفت. کمی بعد صدای اذان در جمعیت می‌پیچد. باد ملایمی می‌آید و همه بلند می‌شوند. صف‌ها تشکیل می‌شود. این نماز جمعه، فقط عبادت نیست. سوگ‌نامه‌ای است که روی زمین خدا، با اشک و تسبیح و فریاد نوشته می‌شود. در نماز جمعه‌ای که بوی خون می‌دهد معنای تازه‌ای از وطن شکل می‌گیرد. وطنی که نه فقط یک خاک، بلکه زنجیره‌ای از دل‌های به‌هم‌گره‌خورده است؛ دل‌هایی که زیر بار غم، قامت راست کرده‌اند. ایران، حالا دوباره یک‌صداست به خاطر عهدی که با خون‌های هم‌وطن‌هایمان به دست رژیم صهیونیستی ریخته شده، بسته‌ایم.


از شب گذشته، پس از حمله رژیم صهیونیستی به ایران، گزارش‌ها از مجروحان و شهدا یکی‌یکی منتشر می‌شود. فقط در محله نوبنیاد، ۵۰ نفر مجروح شده‌اند که از میان آن‌ها، ۳۵ نفر کودک و زن بوده‌اند. خبرنگار شبکه خبر که خودش در سعادت‌آباد حضور داشته می‌گوید: «شهدای این منطقه همه غیرنظامی بودند. پیکر خانم‌ها و بچه‌ها را با چشم خودم دیدم..» در بیمارستانی در تهران، مدیر بخش اورژانس، خبر شهادت چهار کودک خردسال را تأیید کرده. کودکانی که چشمشان به زندگی بود و بی‌خبر از جهان، زیر آوار خوابیدند. «فرشته باقری»، خبرنگاری که برای روایت حقیقت تلاش می‌کرد، حالا خودش بخشی از روایت شده؛ اولین خبرنگار شهیدی که نامش به لیست بلند بالای قهرمانان این سرزمین اضافه شد. تصاویر دل آدم را می‌لرزاند. دختری که تنها موهای بلند خرمایی‌اش از زیر آوار پیداست، با رگه‌های خون روی تخت‌خواب. یا کودکی که بی‌حرکت، در میان کوچه افتاده است. این‌ها فقط عکس نیستند؛ روایت‌اند، سندند، وجدان زخمیِ یک ملت.



اشتراک گذاری
برچسب ها
مطالب مرتبط
نظر شما
تبلیغات در {Config,SiteName}
تبلیغات در {Config,SiteName}
تبلیغات در {Config,SiteName}
تبلیغات در {Config,SiteName}
پر بازدید ترین
جدید ترین اخبار